به خاطر تو خورشید را قاب میکنم و بر دیوار دلم میزنم
به خاطر تو اقیانوس ها را در فنجانی نقره گون جای میدهمبه خاطر تو کلماتم را به باغهای بهشت پیوند میزنم
به خاطر تو دستهایم را آیینه میکنم و بر طاقچه یادت میگذارمبه خاطر تو میتوان کودکی لجوج سلام معطر سیب ها را ناشنیده گرفت
به خاطر تو میتوان از جاده های برگ پوش و آسمانهای دور دست چشم پوشیدبه خاطر تو میتوان شعله تلخ جهنم را چون نهری گوارا مزه مزه کرد
و به خاطر تو میتوان به ستاره ها محل نگذاشت.
نازنینا...،سایه های ما شکسته است و اگر سایه زلال تو نباشد درختان نمیتوانند ، تن از خستگی بتکانند.
وقتی تو مثل یک زمزمه صمیمی در خلوت کوچکم حضور داری.وقتی تو دستهایم را از لمفونی باران می انباری،
وقتی تو دل موزون مرا می خوانی،احساس می کنم صبح به شمایل توست،
ولی "من" نمی توانم با رگه های نور طنابی ببافم که مرا به تو برساند